بسم الله الرحمن الرحیم
ما فرزند ولایتیم و تا شهادت رزمنده ایم.
فرزند ولایت را ترس نیست ، زیرا از روزی که پای در این سرا گذاشت جانش را به کف دست گذاشت و برای قربانی هدیه به ولایت کرد.
حال که جانش هدیه ای ست به مولایش ، مرگ هم از این فرزند ولایت هراس دارد.
ما فرزند ولایتیم و مرگ را تنها با رنگ خون می پذیریم و جسم مان را نیز تنها خون آلود رهسپار خانه ابدی خواهیم کرد.
ما فرزند ولایتیم و چه سالها که منتظر شهادتیم ؛ و شهادت نیز برای صاحب ولایت کم است ولی چه کنیم که بیش از این نتوانیم کرد.
حال ای گرگهای گرسنه با که خواهید جنگ کرد؟ دندانهای خون آلودتان را توان نشستن بر بازوان فولادین ما نیست؛ اگر دندانی از جنس نور دارید بیاورید که این نیز محال است. شما که در کنج زندان ظلمت دست و پا بسته نشسته اید دیگر خبر از نور ندارید.
9 دی 1388 را بیاد دارید؟
دلهای نورانی چو دیدند مترسکهای ظلمانی از باد هوسهای یزیدیان به صدا در آمدند ، همه چون اقیانوسی خشمگین به خیابانها ریختند و ریشه مترسکهای سیاسی دست نشانده را از بیخ و بن در آوردند و قایقهای شکسته استکبار را به گورستان سپردند.
ایران دیار شیران ولایت است و شیران را ترس نیست که ترس افکنند.
تا ولایت هست ، ایران هم هست و تا ایران هست ولایت نیز هست و تا این دو درّ گران بهاء هستند ، بسیجیان قهرمان هم هستند و تا بسیج هست هم ولایت هست و هم ایران.
ای فرزند رسول الله یا صاحب الزمان بیا که دیگر مردان نامرد کوفی را نشان نیست و سلمان های فارسی در این وادی چه بسیار.
ما منتظریم؛ هم منتظر امام خود و هم منتظر دشمنان امام خود.
و اما دشمنان امام و ولایت را دیگر یارای فرار نیست.